-
تقصیر
دوشنبه 11 دی 1391 21:26
میدونی چیه ... پیامبر باید چیز میکرد ... یه مدت قبل از شهادتشون ، مثلا چار پنج سال ، امام علی ع رو جانشین خودش می کرد و اداره امور رو به دستش میس پرد که دیگه این اتفاقا نیفته ... وقتی ملت می دیدن که پیامبر در زمان خودش جانشینی رو رسما به حضرت علی ع داده ، دیگه بعد از اون قبول می کردن دیگه ... نچ ... کاش من اون موقه...
-
خوف و رجا
یکشنبه 10 دی 1391 17:15
امام صادق علیه اسلام : ینبغی للمؤمن ان یخاف الله خوفا کانه یشرف علی النار و یرجوه رجاءا کانه من اهل الجنه سزاوار است بنده مؤمن آن چنان از خدا بترسد که گویی در کنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است و آن چنان به او امیدوار باشد که گویی اهل بهشت است وسائل الشیعه جلد 11 ص181 نا امیدترم
-
حسنک کجایی
چهارشنبه 6 دی 1391 22:50
... مردم بزدل دهکوره دور ، مردم زنده به گور همه گفتند: پسربچه خوب! ، توی این تنگ غروب چرا تنها بیرون از خونه شدی؟ ، مگه دیوونه شدی؟ مگه ابر و آسمون به حرف پوچ من و توست!؟ بجز از خوردن و خوابیدن و صبر ، نمیشه کارا درست ... چرا کاری بکنیم که اون سرش پیدا نیست؟ توی سفرهها هنوز نون خشکی باقیست لب رودخونه لجنزاری هست ،...
-
ضدحال
شنبه 2 دی 1391 20:53
هفته آخر ترم هست و مام دنبال جزوه شوخی:بالاخره به یکی از فواید حضور دختران در دانشگاه پی بردم جزوه های خوبی مینویسن ... استاد عطسه می کنه یادداشت می کنن :دی ضدحال ینی دیشب بهت زنگ بزنن بگن میای بریم مشهد ؟ بلیت ( یا بلیط ) و مکان جوره امشب اس بدن که شرمنده ، کنسل شد :| عشق خدا به انسان استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما...
-
اعتراف
جمعه 1 دی 1391 21:08
یه کاربری بود تو شبگرد به نام کاربری mary71 و این آواتار : با اجازه تون این ما بودیم :دی هدفمون این بود که یه بنده خدایی رو سربهسرش بذاریم و یه کم ادبش کنیم . تا یه جاهایی پیش رفتیم دیگه بیخیال شدیم . دیدیم گناه داره :دی اما اون وسط مسطا چهره بعضی از کاربرا که به ظاهر آدمای خوبی بودن برامون رو شد ... خلاصه که حلال...
-
جدی نگیرید
سهشنبه 28 آذر 1391 22:29
با تقریب خوبی می تونم بگم نصف عمرم رو در حالت سرماخوردگی به سر بردم در این راه 95 درصد حس بویاییم رو از دس دادم تو این فکرم که برم تو مترو دستفروشی کنم . ادامس و مسواک و لواشک نه آ ! ... ساندویچ نون پنیر ! فروش میره ملت که اکثرا صبونه نخورده میان بیرون ارزونم درمیاد ... مثلا ساندویچی 500 تومن ... کیه که نخره ؟! بعد...
-
ساعت: 1:11
دوشنبه 27 آذر 1391 01:11
وقتی این وبلاگ رو زدم هیچ هدفی نداشتم ... و هنوزم ندارم :دی ... البته به جز در ارتباط بودن با دوستان اما یه خوبی ای که داشته این بوده که شبیه دفتر خاطرات شده که همیشه دوس داشتم میداشتم و هیچوخ نداشتم . منتها بدیش اینه که همه چیو دیگه نمیشه نوشت :دی اره دیگه ... تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت... غیر از تو، من به هیچ...
-
عصر یک جمعه دلگیر ...
جمعه 24 آذر 1391 11:45
عصر یک جمعۀ دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده...
-
بساط ما ...
دوشنبه 20 آذر 1391 20:34
شعر گفتنم کاریُام ندارهآ دایی نگا کن اینجوری بیاه یک گوشهی تمیز کنار حیاط ما یک خوشهی مویز کنار بساط ما یک آسمان ستاره و یک ماه نیمه جان شد میهمان سرزدهی اختلاط ما ابر آمد و گرفت جلوی دیدگانشان می خواست ملتفت نشن از ارتباط ما باران گرفت نم نم و نعمت بشد تمام افزود مدتی به سرور و نشاط ما شدت گرفت بارش و حقاً که...
-
نشانه های ایمان
جمعه 17 آذر 1391 20:16
میگن که مومن باش ، سعی کن دوستت مومن باشه ، کسی که می خوای باهاش ازدباج کنی مومن باشه و ... اما خب ایمان چیه و مومن کیه ؟ چجوری می تونیم بفهمیم یه نفر مومنه که باهاش دوس شیم اینجا خوبه که بیایم ببینیم مومن چه نشونه هایی داره و از روی اون نشونه ها تشخیص بدیم برای مثال چند تا از نشونه های ایمان رو در اینجا اوردیم : راست...
-
از ترم بعد دیگه ...
چهارشنبه 15 آذر 1391 21:46
این ترم اصن نفهمیدم چجور گذشت ... دو هفته دیگه م تموم میشه تا با تو ام "الهه ی ناز بنان" چرا ؟! از تو شنیدنی ست ، دم دیگران چرا ؟! قالیچه های پهن در ایوان رو به باغ ماییم و چند فاخته ، عشق نهان چرا ؟! در چشم هات موسم انگور چینی است پلکی بزن که مست شوم ، استکان چرا ؟! دست تو سر پناه تمام پرنده هاست 1 با این...
-
بسیار سفر باید ...
سهشنبه 14 آذر 1391 23:30
چمدونمُ دارم می بندم با یه طرح کهنه از دلخوشیام باورم نمیشه باید برم و ... فردا دارم بدون اطلاع خانواده از شهر میرم بیرون منی که می خواستم برم -روم به دیوار- دسشویی ، اطلاع می دادم :دی بعضی وختا دلم برا بزرگایی که نصیحتم میکنن می سوزه ... خیلی خوب به حرفشون گوش میدم ... آخرشم میگم چشم و اینا .... ولی عمل نمی کنم :دی...
-
ره عشق
دوشنبه 13 آذر 1391 01:45
... گیرم کتب عرفانى و فلسفى را از بازار به منزل و از محلى به محلى انتقال دادى یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردى و در مجالس و محافل آنچه در چَنته داشتى عرضه کردى و حضار را فریفته معلومات خود کردى و با فریب شیطانى و نفس اماره خبیثتر از شیطان محموله خود را سنگینتر کردى و با لُعبه ابلیس مجلس آرا شدى و خداى...
-
ممم ... عنوانی به ذهنم نرسید
شنبه 11 آذر 1391 20:34
تو شبگرد من انقد پست نمی ذاشتم که اینجا میذارم :دی خب مگه چیه ؟ ... همینی که هس ... :دی یه زمانی از وبلاگ و وبلاگ نویسی و اینا اصن خوشم نمیومد .. ولی الان نسبت به وبلاگم احساس وابستگی دارم ... مثه بچه هام دوسش دارم :دی بعدش ممکنه اصن این روندی که من دارم و نوع مطالبی که می نویسم خلاف عرف وبلاگ نویسی باشه که اونم مهم...
-
چقد خوب بود ...
جمعه 10 آذر 1391 17:45
راهنمایی که بودیم می گفتم دبستان چقد خوب بود ، چیه اینجا ! ... دبیرستان که رفتیم می گفتیم راهنمایی چقد خوب بود ... دانشگاه اومدیم میگیم دبیرستان چقد خوب بود ... ارشد بریم میگیم کارشناسی چقد خوب بود .. بریم سر کار و زندگی و اینا میگیم دوران تحصیل چقد خوب بود ... .... پیر که بشیم میگیم جوونی چقد خوب بود پس کلا زندگی چقد...
-
تقدیر
پنجشنبه 9 آذر 1391 21:29
کی با یه جمله مثل تو میتونه آرومم کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونم کنه دل گیرم از این شهر سرد ، این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر میکنی حس می کنم از راه دور ناگریزم از سفر ، بی سر و سامان چون "باد" به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟!مگر می شود از خویش گریخت "بال" تنها غم...
-
نمی خواستم
چهارشنبه 8 آذر 1391 22:32
نمی خواستم خورشیدُ ازت بگیرم ... نمی خواستم آسمونت ابری باشه ... نمی خواستم که چشات بارونی و سرد سهم تو گریه باشه بی صبری باشه آرزوم بوده که آسمون تو شبها برا تو یه سقف پر ستاره باشه روی طاقچه ماه برات مثل یه آینه کهکشونا هم برات گهواره باشه ... زدم تو کار آهنگای دوران طفولیت ... آهنگای امروزی رو دو بار گوش میدی...
-
استیصال ...
دوشنبه 6 آذر 1391 21:58
-
... بماند بقیه اش
یکشنبه 5 آذر 1391 15:25
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش مرده است احترام ... بماند بقیه اش از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت آمد به انتقام ... بماند بقیه اش شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش گویا هنوز باور زینب نمی شود بر سینه ی امام؟ ... بماند...
-
ناگهان بر سر فرود آورد عمود آهنینم
جمعه 3 آذر 1391 23:04
من کیم چون پاکبازان در ره پاکان مکینم غم ندارم چونکه با اهل حقیقت همنشینم گاه گاهی چون نسیم صبحگاهان با صفایم گاه گاهی چون کلام عشقبازان دلنشینم گاه در سوز و گدازم گاه در راز و نیازم گاه در اوج معانی گاه در بحر یقینم مرغ روحم ز آشیان صدق در پرواز آمد یافتم بینای خلق اولین آخرینم جمله موجودات را دیدم که در فخرند باهم...
-
علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها
پنجشنبه 2 آذر 1391 23:23
ای تجلی صفات همه ی برترها چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای چون که عشق پدران نیست کم از مادرها پسرم! می روی اما پدری هم داری نظری گاه بیندار به پشت سرها سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو شاید آرام بگیرند کمی خواهرها بهتر این است که بالای سر اسماعیل همه باشند و نباشند فقط هاجرها مادرت نیست...
-
این کودک شش ماهه که شمشیر ندارد
چهارشنبه 1 آذر 1391 22:31
بر سینه مزن چنگ که تاثیر ندارد زیرا ز عطش مادر تو شیر ندارد در خواب تو دیدم که به خون می تپی اما گفتم به خودم خواب تو تعبیر ندارد رفتی تو به همراه پدر آب بنوشی یک جرعه ی آب اینهمه تاخیر ندارد با او ز چه رو جنگ و عداوت بنمایید این کودک شش ماهه که شمشیر ندارد گویید به گلچین که حیا کن تو ز بلبل گلبرگِ گلوی پسرم تیر ندارد...
-
ادامه داستان
شنبه 27 آبان 1391 17:14
اسلام جالبی داریم ... تا موقعی که آیات و روایات و احادیث با عقل و عرف و عادتمون هماهنگ باشه : "بعله ... اسلام هم همین رو میگه ... درستشم همینه و جز این نیست " اما به محض اینکه یکی از اون حرفا با عقل و درک و فهممون نخوند : " نه عاقاجان ... این حرفا مال تو کتاباس ... اون موقه با الان فرق میکرد ... اونا...
-
ﻓﮑﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﮐﺸﺖ...
جمعه 26 آبان 1391 11:06
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﮑﺎﻓﯽ ﺻﻒ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﻫﻞ ﻣﺤﺸﺮ ﺑﻪ ﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻢ ﺧﺮﻭﺵ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ ﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻫﻢ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﻼﻣﺖ ﺭﺍ ﭼﺎﺭﭼﻮﺏ ﺗﺼﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎﺳﺖ: ﺍﯾﻦ ﮐﻪ...
-
حکومت اسلامی !
پنجشنبه 18 آبان 1391 22:47
گفتگوی میرزا نائینی با آخوند خراسانی پیرامون تشکیل حکومت دینی میدونم زیاده .. این خلاصه شه خلاصهء فرمایشات آخوند خراسانی پیرامون تشکیل حکومت اسلامی در گفتگو با میرزای نائینی: هدف ما از انتشار این مطالب هیچی نیس باور کنین:دی فقط مشکلاتی که مطرح شده جالبه ... انگار پیش گویی کرده ... طوری که آدم فک می کنه یکی الان این...
-
شکوائیه
چهارشنبه 17 آبان 1391 22:10
بازم داستان تکراری شکاف بین نسل ها و ... خب اختلاف سنی 45 سال کم نیس بعضی وقتا اصن نمی فهمم بابام چی میگه تنها کاری ام که میتونم بکنم سکوته ... و این داستان ادامه دارد ...
-
در جستجوی خوشبختی ...
یکشنبه 14 آبان 1391 21:57
هر چقدم کار ریخته باشه سرت ... هر چقدم سرت شلوغ باشه .. حتی اگه وقت سرخاروندن نداشته باشی ... بازم تو 24 ساعت یه وقتای خالی ای هست که فقط با شبگرد پر میشه ... هعی ... هدفت از زندگی چیه ؟ برای ادامه زندگی انگیزه داری ؟ چه انگیزه ای ؟ اصن لازمه هدف داشته باشی ؟ کارایی که تا الان انجام دادی در راستای هدفت بوده ؟ .......
-
قسمتی از یک کتاب
شنبه 13 آبان 1391 20:10
مثال قحط بوده .... رویارویی با عشق رویارویی با عشق از آنجا که هیجان زیادی را در انسان بهوجود میآورد، امر آسانی نیست. برای اینکه رویارویی و برخورد با عشق را بهتر تصویرسازی کنیم، از یک استعاره کمک میگیریم. «گاو بازی» یک سنت قدیمی اسپانیایی است، که هنوز دوام دارد. برخورد با هیجان عشق همانند بازی با گاو است. در گاو...
-
صبح جمعه با شما
جمعه 12 آبان 1391 10:32
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این...
-
غدیر
چهارشنبه 10 آبان 1391 21:12
ابتدا به ساکن: میلاد با سعادت امام هادی علیه السلام رو به شما و کلا اسلاممسلمین تبریک میگم ... پس از اون: چندتا روایت در مورد غدیر هست که می خوام بگم... برا خودم که جالب بود : - در روز عید غدیرثواب اطعام دادن به یک نفر برابر با ثواب اطعام دادن 124هزار پیامبر می باشد و چه بسا بهتر است اطعام جمعی دهیم. - در این روز...