چاردیواری

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! ...

چاردیواری

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! ...

ضدحال

هفته آخر ترم هست و مام دنبال جزوه

شوخی:بالاخره به یکی از فواید حضور دختران در دانشگاه پی بردم 

جزوه های خوبی مینویسن ... استاد عطسه می کنه یادداشت می کنن :دی 




ضدحال ینی دیشب بهت زنگ بزنن بگن میای بریم مشهد ؟ بلیت ( یا بلیط ) و مکان جوره 

امشب اس بدن که شرمنده ، کنسل شد :|




عشق خدا به انسان

استادى از شاگردانش پرسید: 
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ 
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ 
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است 
امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ 
آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. 
سرانجام او چنین توضیح داد: 
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. 
آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. 
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است 
و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. 
سپس استاد پرسید: 
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ 
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ 
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. 
فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است. 
استاد ادامه داد: 
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم 
نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. 
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. 
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده است.
این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند 
اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی
 اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست 
می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی. 

نظرات 5 + ارسال نظر
سید حسین شنبه 2 دی 1391 ساعت 21:50

:دی
من م شنیدم ، ولی خب تو کل چهار سال لیسانس بخاطر ندارم ازشون جزوه گرفتم :دی ، دیفالت م این بود که آدم بیفته بهتر ازینه که واسه جزوه رو بندازه :دی

ازین دید نگاه کن که همون 24 ساعت خوشحال بودی که میای ، بعدش م شد مثل قبل ش ، پس ضد حالی نبود دیگه :D

جالبناک بود ،

مام که خودمون نمیریم ... بچه ها رو میفرستیم :دی

اینم میشه :دی

اوهوم

شهرآشوب:دی دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 02:07

اصن این جماعت ذکور یه وضی....
یه دوبار که بیفتن میچشن طعم نیازو:دی
...
...
...
هرچن که بلانسبت دوستان بعضیاشونم - عرض ارادت به سد حسین- قمپز در میکنن...و چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند....
!!
...
...
@81718آپ نمیکنید بریم سر درس و مشقامون ...بچه های کلاس جزوه میخوان:دی..

:دی

آپ کردم اول به شما میگم :دی

شهرآشوب:دی دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 13:00

یه چیز دیگه...
باس خاطر نشان کنم که:
...
اووهوع !
عادم تو این وبلاگا چرخ میزنه ...میبینه دوستان از بستر شبگرد چه پیشرفتهایی که نکررررردن!!
....

الآن دیگه یقینن یکی من یکی پیرمرد مرحوم سرکوچه ی صاحاب "چاردیواری" فقط وبلاگ نداریم ....
...
...
...
مثکه!
:دی

:دی

اون مرحومم تو وصیت نامه ش مثکه آدرس وبلاگشو گذاشته بوده ... زمان حیاتش نمی خواسته کسی بدونه :دی

Reza-Zeus دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 18:03 http://www.reza-zeus.blogsky.com/

پس هنوز "ضد حال" نخوردی !!!

شاید
خب ضدحال برا هر کسی یه تعریفی داره ...

مهدی سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 05:47 http://mehdi-ch.blogsky.com


استاد : عطســـــه ، چی داشتم می گفتم؟
دانشجو : عطســـــه

:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد