چاردیواری

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! ...

چاردیواری

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! ...

بسیار سفر باید ...

چمدونمُ دارم می بندم 

با یه طرح کهنه از دلخوشیام

باورم نمیشه باید برم و ...



فردا دارم بدون اطلاع خانواده از شهر میرم بیرون 

منی که می خواستم برم -روم به دیوار- دسشویی ، اطلاع می دادم :دی




بعضی وختا دلم برا بزرگایی که نصیحتم میکنن می سوزه ... 

خیلی خوب به حرفشون گوش میدم ... آخرشم میگم چشم و اینا .... ولی عمل نمی کنم :دی

خب دلیل نمیارن ... میگن ما یه چیزی میدونیم که میگیم ... خب بگین مام بدونیم ... 




دود این شهر مرا از نفس انداخته است 

به هوای حرم کرب و بلا محتاجم 


:پیامک وارده (همین الان اومد :دی)


انصافا هوا خرابه .... انگار داری تو اگزوز خاور تنفس میکنی 




دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست


قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ 
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست


گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست


آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست


من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست


فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست




نظرات 2 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 11:54

سفر بسلامت
سوغاتی فراموش نشه

...
شرمنده فراموش شد :دی

شهرآشوب:دی چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 13:35

هعی خواستم اینو ننویسم....
دیدم نوچ ...نمیشه...هی رو زبونمه:دی
...
...
...
دل میکنم به خاطر تو از دیار خویش/
ای خاطرت عزیز تر از خاطرات من!

:دی

:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد